داستان سریالی – عشق من مهناز – مهناز خواهر بزرگی داشت به نام شهناز که خیلی حسود بود. اصلا حسادت جزو خصوصیات ذاتیش بود از همون اول هم دنبال این بود که زندگی من و مهناز رو بهم بزنه اما توی دوران عقد ما این قدر درگیر مسایل دیگه بودیم که اصلا کارهای اون اثری نداشت منتهی توی دوران زندگی کم کم رنگ کارهای خواهرش بیشتر و بیشتر توی زندگیمون دیده می شد.
شهناز ، شاید تهش دختر خوبی بود ولی حسادتش واقعا مشکل شده بود. مشکل بزرگ تر این بود که مهناز خیلی هم بهش اعتماد داشت و هم بهش حساس بود.
یک شب ما خونه ی یکی از عمو های مهناز دعوت بودیم من حقیقتا از اون عموش خوشم نمی اومد چون اصلا آدم درستی نبود هم چرت و پرت زیاد می گفت هم با پولدار بودنش تحقیرت می کرد و هم بدتر از همه خیلی خسیس بود. خلاصه من بنا کردم بهونه آوردن که نرم خونه ی عموش!
شهناز که موضوع رو فهمید با اینکه همیشه از اون عموش بد می گفت یک دفعه شد طرفدار آن چنانی عموش و ماجرایی برای من درست کرد که رفتن خونه ی عموی مهناز شد مسئله ی اول همه و زنگ پشت زنگ من هم بنا کرده بودم اونجا نرم و کمی هم لج کرده بودم و این مزید بر علت شده بود و اختلاف شدید من و مهناز شروع شد.
مهناز گفت:”باید خونه ی عمو بیایی بیچاره این قدر زحمت کشیده تدارک دیده بنده خدا گفته بود خودم کباب درست کردم”
گفتم:”عزیزم تو که میدونی من با عمو مشکل دارم پس چرا دفعه قبل که نیومدم این قدر حساس نبودی؟”
گفت:”زحمت کشیده دعوت کرده زشته نریم”
گفتم:”این حرفا نیست تو رو کسی پرت کرده؟”
این جمله ی من کافی بود تا مهناز حسابی قاطی کنه و خیلی عصبانی شد ولی جمله ی بعدیش خیلی جالب بود. گفت:”چرا فکر می کنی خواهر من می خواد زندگی ما رو خراب کنه؟”
گفتم:”بفرما خودت اعتراف کردی؟ خواهرت قطعا می خواد زندگی ما رو خراب کنه فکر نمی کنم”
مهناز جیغ بنفشی کشید و رفت توی اتاقش در و محکم کوبید.
مرتضی حیدری
Related Images:
Visits: 48
