قیمت هر دختر یک گوسفند!

اشتراک گذاری :
نودیها:در مرز از این نیسان های آبی زیاد می بینی، آنها که پسرک خردسالی را در صندلی جلو نشانده اند و جنس ماده را از هر سن و نسبی در عقب ماشین. می پرسم این یعنی چه؟ می گویند پسر برای برخی ارزشمندتر است، حتی از مادرش!
بلوچ ها آدم های عزیزی هستند. سر سفره شان نشسته باشی می فهمی دقیقاً چه می گویم. اما هرچه به کپرهای لب مرز نزدیک می شوی رنجی را مشاهده می کنی که آزارش برایت بیشتر از فقر مادی است. اینجا درد، فقر فرهنگی است. مقصر اصلی آنچه در این مرز می گذرد فقط دولت ها نیستند، روشنفکران و علمای قوم نیز هستند.
 
زیاد می بینی نیسان های آبی را که کودکی خردسال با جنسیت پسر در صندلی جلو نشانده اند و جنس مونث را از هر سن و نسبی در عقب ماشین. می پرسم این یعنی چه؟ می گویند پسر برای برخی ارزشمندتر است، حتی از مادرش! موضوع از همینجا برایم جذاب تر می شود. به میان کپرها می روم و با مردم صمیمی تر می شوم.
 
این کپرها در درون خود قصه های بسیاری دارند. از مردانی که برای تامین معاش خود به دل کوه ها زده اند تا زنانی که دیگر مردی ندارند. مرد ندارند چون برخی قربانی مسائل مربوط به مواد مخدر شده اند و برخی اما … رفته اند. مهمان ناخوانده ای که بی مجوز آمده اینجا بیتوته کرده، بعد هم زنی را به عقد درآورده و رفته! آنسوی مرز به دیار خود افغانستان. حالا مانده اند زنانی که سهم شان از دنیا سه ریگ در پی هم بر زمین افتاده است. ناخواسته محرم شده اند و ناتوان از یک نه.. و حالا نامحرمند. مانده اند با بچه هایی دو رگه و مرگ همسر یا طلاقی که مانند ازدواجشان جایی ثبت نشده.
 
این کودکان پابرهنه ای که این سو و آن سو می دوند و فقر از سر و صورتشان می بارد مادری ایرانی دارند و پدری افغان اما طبق قانون جمهوری اسلامی تابعیت تنها از پدر منتقل می شود! پس این کودکان ایرانی نیستند.
 
غروب می شود. در دوردست نیسان های آبی که کف آنها پلاستیک انداخته اند تا بتوانند سوخت قاچاق را رویش ریخته و حمل کنند گرد و خاک کنان به سوی مرز می روند. کودکان بی شناسنامه، بی دغدغه تابعیت، خسته از دویدن زیر آفتاب داغ دشت به سوی کپرهایشان می روند. کپرهایی که درونشان زنی احتمالا دغدغه شام شبش را دارد و من حیرت زده ام از پاهایی با این تاب و توان.
 
از زنی می پرسم چگونه به این وضع درآمدی؟ می گوید به پدرم گوسفندی داد و مرا خرید! صریح می گوید خرید! و می رود. یادم از صبح می افتد، از ۲ زنی که قصد داشتم در قاب دوربینم ثبت شان کنم اما با داد و بیداد می گفتند: نگیر، صاحبمان می کشدمان! … حالا عمق آن نگرانی را درک می کنم…
 رجا
برای امتیاز دادن به این مطلب اینجا کلیک کن
[کل آراء: 0 میانگین: 0]

Related Images:

Visits: 19

موسوی - مدیر اصلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Next Post

ماجرای لغو سخنرانی مطهری تشریح شد/ مجموعه دعوت کننده از مطهری مجوز فعالیت نداشته است/دادستان مشهد قانونی عمل کرده است

د دسامبر 12 , 2016
نودیها:مجمع مشورتی اصلاح طلبان خراسان رضوی در سال ۹۴تقاضای تاسیس کردند اما تا امروز مجوز فعالیت سیاسی نگرفته اند و اجازه فعالیت سیاسی ندارند/در ابتدا این مجمع اجازه فعالیت سیاسی ندارد و در مورد دوم هم اساسا این مجمع حزب نیست که مدیر کل امنیتی استانداری نامه ای در تایید […]

شاید این مطالب را دوست داشته باشی

نودیها

مجله سرگرمی نودیها

ما سعی کردیم با دیگر مجله های موجود در اینترنت کمی متفاوت باشیم اینجا اگر جستجو کنید مطالب متنوع بسیاری خواهید یافت. بیش از 16000 مطلب ...