دانلود صوت برنامه جدال با حضور دکتر امیر حسین ثابتی / مخالفان مذاکره چه راه حلی برای مسایل کشور دارند؟دانلود صوت سخنرانی دکتر خوش چشم ۳۰ شهریور ۱۴۰۴ – آیا جنگ می شود ؟دانلود آهنگ علاج محسن چاوشی با کیفیت عالی + موزیک ویدئومطالب نودیها در مورد برجام

عشق من مهناز – فصل سوم قسمت سوم

سایت نودیها : من تحقیقات زیادی کردم و برخی ازاون مسایلی رو که جلسه قبل به مهناز گفته بودم رو کاملا در فکر ودلم تغییر دادم. موضوعات را با مهناز در میون گذاشتم و مهناز هم خیلی استقبال کرد بعد از اینکه صحبتهامون تموم شد مهناز گفت:”از نظر من دیگه نیازی به جلسه نیست” گفتم…

ادامه مطلب

داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت بیست و هفتم

سایت نودیها : روز دوم عید ، صبح زود، وسایل رو برداشتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به شهر زیبای همدان و رفتیم خونه ی آقا باقر. تقریبا ساعت ده صبح بود که رسیدیم خونه ی آقا باقر توی روستا، یک اتاق به ما دادن که خیلی بزرگ بود وسایل رو چیدیم مادر مهناز…

ادامه مطلب

داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت بیست و ششم

  سایت نودیها : فردا صبح به زور از خواب بیدار شدم و نماز صبح خوندم. چند سالی که از بلوغم گذشته بود و نماز میخوندم نماز صبح هام همیشه قضا می شد یا  آخر وقت می خوندم ولی این بار اول وقت از خواب بیدار شدم واقعیتش این بود که حال عجیبی بهم دست…

ادامه مطلب

داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت بیست و پنجم

  اما تغییر مگه به همین راحتیه! رفتم پیش بابا سعید و موضوع رو بهش گفتم. بابا گفت:”پسرم! فدات بشم! من خودم هم با این سنی  که دارم گیرم. یه دوستی دارم شمارش رو بهت میدم باهاش ارتباط بگیر بنام حاج آقای قاسمیان، روحانی هستش” شماره ی حاج آقای قاسمیان رو گرفتم از طریق شبکه…

ادامه مطلب

داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت بیست و یکم

از فردای اون روز هر از چند گاهی نگاهم به مهناز می افتاد و دوباره دلم یه جوری می شد. چندین روز به همین منوال گذشت تا اوایل اسفند ماه تصمیم گرفتم به بابا سعید بگم. تا آخر سال هم کارآموزی من تموم میشد و از اون شرکت بیرون می اومدم. شب اولش رفتم به…

ادامه مطلب

داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت هفدهم

محدثه به سرعت داشت شبیه حنانه میشد. این تناقص توی خودم رو نمی فهمیدم از طرفی میخواستم با یه کسی مثل حنانه ازدواج کنم و از طرفی دوست نداشتم خواهرم مثل اون بشه. خیلی عجیب بود ، محدثه به شدت تحت تاثیر حنانه بود و تغییراتی که می کرد نگران کننده بود توی دفتر خاطراتش…

ادامه مطلب

داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت اول

سالها از اون داستانی که پدرم برای شما نوشته بود گذشته ، منظورم داستان عشق من مهنازه حالا من میخوام داستان عشق خودم  رو تعریف کنم . من کاظم هستم پسر سعید . پدر من سالهای زیادی در کنار مادرم زندگی کرده دوران انقلاب و جنگ هم جزو اون سالهاست که شاید یه روزی ماجراهای…

ادامه مطلب

داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت هشتم فصل اول

در جواب سوال مهناز گفتم : – “راستشو بگم؟” – “ناراحت نمیشی؟” گفت : – “نه” گفتم : – “یکی از بچه های خوابگاه یه چند تا عکس به من نشون داد که یکمی ناجور بود” تا اینکه گفتم به سرعت متوجه منظورم شد و با نگاهی که هم توش ترحم بود و هم تاسف…

ادامه مطلب

داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت هفتم فصل اول

ای کاش به شهر بر نمی گشتم وقتی به شهر رسیدم یک راست رفتم دم در خوابگاه دختران و منتظر مهناز شدم صحنه ای رو دیدم که خیلی حالم گرفته شد مهناز سوار ماشین برادر یکی از دوستاش شده بود البته مهناز و دوستش عقب ماشین نشسته بودن و وقتی مهناز پیاده شد خیلی معمولی…

ادامه مطلب

داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت ششم فصل اول

روز چهارم با مهناز مثل چند روز قبل که تو شهر بودیم با هم قرار میذاشتیم و صحبت میکردیم. توی پارک خیلی زیبا مثل همیشه سر قرار حاضر شدیم خوشحال بودم از اینکه کنار مهنازم لذت میبردم و اما اون اتفاق بد این بود که مهناز اون اتفاق رو به من خبر داد مهناز با…

ادامه مطلب

داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت پنجم فصل اول

با صدای یا الله پدرم که وارد حیا ط شد، از خواب بیدار شدم. خیلی ترسیده بودم. از پشت شیشه نگاه میکردم بعد از پدرم دایی، پدر مهناز وارد اتاق شد هر دو چهره های مضطرب و ناراحتی داشتن روی تخت کنار حوض در حیاط بزرگ خونه ی حاجی نشستند. نیم ساعتی حاجی با اونها…

ادامه مطلب

داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت دوم فصل اول

…وقتی در رو باز کردم  با صدای باز شدن در پدر مهناز در حالی که کمربند تو دستش بود رو به من  برگشت مهناز هم که مثل یک گل پژمرده  بود بود.  زندایی از پشت پنجره با چشمای گریان به دایی و دختر دایی نگاه میکرد. من آب دهنم رو پایین بردم و با ترسی…

ادامه مطلب

داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت اول فصل اول

سلام اسم من سعید هستش، میخوام داستانی را برای شما بگم از چند سال قبل خودم ، که بسیار جالب و خوندنیه ، وقتی در امتحانات سال سوم راهنمایی قبول شدم و کارنامه ام را گرفتم ، بسیار خوشحال به طرف روستا حرکت کردم ، مدرسه تا روستا فاصله داشت ، اولین جایی که به…

ادامه مطلب