ابتدای باران من ِ شکسته منِ بی قرار در اتوبوس گریستم همهء جاده را اتوبان را نگاه خسته من تا به آسمان برسد کشانده است به دنبال خویش باران را ولی نخواسته در بین راه سوزاندم دل اهالی محروم چند استان را بر آن سرم که کنار ضریح یاد کنم […]
شعر و غزل
پای سرو بوستانی در گلست سرو ما را پای معنی در دلست هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد طالعش میمون و فالش مقبلست نیکخواهانم نصیحت میکنند خشت بر دریا زدن بیحاصلست ای برادر ما به گرداب اندریم وان که شنعت میزند بر ساحلست شوق را بر صبر قوت غالبست […]
ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟ که از نظارگیان ناله و فغان برخاست به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز که رستخیز به یکباره از جهان برخاست بدین صفت که تو […]