نودیها : فردا صبحش زنگ زدم به دوستم مصطفی که طلبه بود و بعداز ظهر بعد از سرکار رفتم بهش سر زدم و بعد از صحبتهای معمول مسئله رو باهاش در میون گذاشتم.
گفت:”خدا خیرت بده کاظم همه دنبال یه همچین زنی میگردن که همه دین و پایبند باشه اون وقت تو میگی چرا اینطوریه؟؟”
گفتم:”حاجی خوب خودش دینداری میکنه من خوشحالم هستم به دیگران چیکار داره؟”
گفت:”هر کسی مسئولیتی داره در قبال جامعه همه باید به هم کمک کنن توی دینداری و اگر کسی فضا رو آلوده کرد همه باید عکس العمل نشون بدن تا تکرار نشه خیلی از مشکلاتی که امروز ما داریم برای همینه”
خیلی برام عجیب بود تا حالا این مسایل و نشنیده بودم. من فکر می کردم امر به معروف و نهی از منکر یه امر تشریفاتی و کلیشه ای مربوط به حکومته نه مربوط به همه ی جامعه.
خلاصه حرفهای مصطفی امید تازه ای به من برای ادامه عشقم با مهناز بهم داد.
بعد از ظهر با مهناز قرار گذاشتیم توی پارک نهج البلاغه کمی قدم زدیم و صحبت کردیم. بعدش هم رفتیم یه جایی دیزی خوردیم.
چند روز بعد ، قرار شد برای پاره ای از خرید های عروسی بریم بازار ما قرار گذاشتیم خرید های عروسی و بسیاری از جهیزیه رو با هم بریم و کم کم از جاهای مختلف خریداری کنیم.
مهناز خیلی تاکید داشت جنس ایرانی بخره سر این مسئله هم کلی با هم دعوا کردیم.
به هر ترتیبی بود دوران نامزدی با این اختلافات داشت سپری می شد تا اینکه بحث عروسی گرفتن پیش اومد.
مرتضی حیدری
Related Images:
بازدیدها: 290