داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت بیست و نهم – پایان فصل دوم

0
اشتراک گذاری :

http://duya.navadiha.ir/uploads/%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D9%85%D9%86-%D9%85%D9%87%D9%86%D8%A7%D8%B2-2.jpg

دو ماه بعد از عید رفتم اتاق بابا سعید و مسایل و براش گفتم پدر گفت:”باید این تغییر و بهش اطلاع بدی”

گفتم :”چطوری خیلی بدش میاد مستقیم باهاش صحبت کنم”

گفت:”منظور منم مستقیم نبود برو و جریان رو به آقا باقر بگو ، مرد فهمیده ایه حتما کمکت میکنه”

غروب رفتم سراغ آقا باقر بعد ازاینکه ماجرا رو بهش گفتم گفت :”من اطلاع میدم بهت.”

رفتار آقا باقر تحسین بر انگیز بود خیلی منطقی و به دور از غیرت های بی جا واقعا استقبال کرد و کمک کرد تا مسایل مطرح بشه.

شب آقا باقر به من زنگ زد و گفت :”مهناز میگه هر کاری راهی داره” و بعد خداحافظی کرد.

هر کاری راهی داره یعنی دوباره بیا خواستگاری و میخواست من و بسنجه و احتمالا با سوالاتی مطمئن بشه.

خلاصه این که رفتیم خواستگاری و مهناز با همون فضای قبلی شروع کرد به سوالاتی و مسایلی رو مطرح کرد وسطش هم مباحثی از مسایل انقلابی مطرح کرد و چون پدر من گرایشات به شدت انقلابی داشت در اون مورد هم توافقات زیادی داشتیم.

گرم صحبت و چالش بودیم که صدای اذان بلند شد من گفتم :”بریم نماز بخونیم بعدش صحبت می کنیم”

مهناز گفت :”باشه. البته از نظر من مشکل خاصی برای صحبت نیست اگر موافق باشید چند جلسه دیگه هم صحبت کنیم برای امروز کافیه”

اتفاقات زیاد و مباحث زیادی از اون شب آغاز شد که اگر عمری باقی باشه در آینده نزدیک در فصل جدیدی از نوشته هام برای شما خواهم آورد که به نظر خیلی جذاب ، چالش برانگیز و جالب خواهد بود.

 

پایان فصل دوم

برای امتیاز دادن به این مطلب اینجا کلیک کن
[کل آراء: 0 میانگین: 0]

Related Images:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *