…وقتی در رو باز کردم با صدای باز شدن در پدر مهناز در حالی که کمربند تو دستش بود رو به من برگشت مهناز هم که مثل یک گل پژمرده بود بود. زندایی از پشت پنجره با چشمای گریان به دایی و دختر دایی نگاه میکرد. من آب دهنم رو […]
…وقتی در رو باز کردم با صدای باز شدن در پدر مهناز در حالی که کمربند تو دستش بود رو به من برگشت مهناز هم که مثل یک گل پژمرده بود بود. زندایی از پشت پنجره با چشمای گریان به دایی و دختر دایی نگاه میکرد. من آب دهنم رو […]