اشتراک گذاری :

سایت نودیها :

من تحقیقات زیادی کردم و برخی ازاون مسایلی رو که جلسه قبل به مهناز گفته بودم رو کاملا در فکر ودلم تغییر دادم.

موضوعات را با مهناز در میون گذاشتم و مهناز هم خیلی استقبال کرد بعد از اینکه صحبتهامون تموم شد مهناز گفت:”از نظر من دیگه نیازی به جلسه نیست”

گفتم :”خوب جوابتون چیه؟”

گفت:”باید با پدر و مادرم و بقیه هم مشورت کنم ”

این جمله یعنی تلویحا پذیرفته بود ولی خوب نمی خواست مستقیما چیزی بگه.

موضوع رو با خانواده در میان گذاشتم و قرار شد جلسه بعد برای بله برون بیایم. خیلی خوشحال بودم بالاخره می تونستم کنار عشقم  باشم و لحظات زیبایی رو باهم بسازیم.

به سرعت روز ها گذشت و روز بله برون رسید مهناز و خانواده اش سنگ تموم گذاشتن فقط یک سکه و سفرهای زیارتی شد مهریه و قرار شد عقد ساده ای برگزار کنیم.

باورم نمیشد این قدر ساده مسایل جلو بره و کار به روز عقد رسید برعکس اون چه که فکر می کردم بعد از عقد اتفاقات عجیبی افتاد که فردای روز عقد اولین اون مسایل و اتفاقات بود.

فردای اون روز من صبح به مهناز زنگ زدم.

گفتم :”سلام عشق من!”

گفت:”سلام عزیزم چطور مطوری خوبی؟”

گفتم : “عالی ام. عشقم؟؟”

گفت:”جانم”

گفتم :”مامانینا و خاله ها تصمیم گرفتن پس فردا یه مراسم کوچولو بگیرن. اگر اجازه بدی میخوان یه مقداری هم بزن و برقص توش باشه”

گفت:”عزیزم قبلا که با  هم صحبت کردیم چرادوباره اصرار میکنی”

برای امتیاز دادن به این مطلب اینجا کلیک کن
[کل آراء: 0 میانگین: 0]

Related Images:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *