حجتالاسلام والمسلمین سید محمدکاظم طباطبایی، رئیس پژوهشکده علوم و معارف حدیث و کارشناس تاریخ اسلام با حضور در برنامه زنده «مصباح» شبکه ۳ سیما به برخی از این عوامل اشاره میکند:
«زیاد» سالها میان علویان زندگی کرد/ «زیاد» بر بخش اعظم ممالک اسلامی فرمانروایی میکرد
*شخصیت قساوت و سفاک عبیدالله بن زیاد چگونه شکل گرفت؟
– از «زیاد بن ابیه»، پسری چون «عبیدالله» بعید نیست، محیطی که عبیدالله در آن رشد کرده است، طبیعی است که چنین محصولی را خواهد داشت، چراکه خودش یک پیشینه ناپاکی دارد، در واقع از اول متهم بوده است.
گویا «زیاد بن ابیه» در سال اول هجری متولد شده است؛ او بسیار باهوش،سیّاس، مدیر و خطیب بوده است به طوری که سخنرانیهای او بسیار نمونه بوده؛ یعنی صفات نیکویی که انسان میتواند تصور کند، جناب زیاد دارا بوده است، حتی در سن کمتر از ۲۰ سال از طرف خلیفه دوم به برخی از مناطق به عنوان کارگزار حکومتی اعزام شده است، بعدها با «بن عباس» هم کار کرده است، حتی در زمان امام علی(ع)، گروهی از خوارج که در مقابل امام علی شورش میکردند، «بن عباس»، زیاد را فرستاد تا این مناطق را آرام کند.
«زیاد بن ابیه» در بصره موقعی که «بن عباس» بود، مدیریت مالی داشت، حتی در مواقعی که «بن عباس» به کوفه پیش امیرالمومنین علیهالسلام میآمد، نیابت «بن عباس» را برعهده داشت، در آن موقع سن او زیاد نبود، حدود ۳۷ ساله بود، بصره که نیمی از مملکت اسلامی بود؛ یعنی کل ایران و خراسان بزرگ تحت نفوذ بصره بود و زیاد همه آنها را اداره میکرد، مدیر و مدبر در همه رده بالا بود، حتی خلیفه دوم که نسبت به کارگزاران خود برخورد تحقیر آمیزی داشت، نسبت به او بر خورد متعصبانهای داشت، بعد از اینکه امام علی علیهالسلام به شهادت رسید و معاویه روی کار آمد، «زیاد بن ابیه» باطن خودش را نشان داد، نشان داد که دلبستگی به دنیا دارد.
«زیاد» و «عبیدالله» پدر و پسری که زنازاده بودند/ دلبستگی دنیا از «عبیدالله» یک اهریمن ساخت
* اینکه کسی در حکومت امام علی علیهالسلام مشغول فعالیت بوده است، به یک انسان خون آشام، سفاک و ستمگر تبدیل شود، انسان تعجب میکند که چرا پیشینه ۱۰ سال پیش او با اکنون متفاوت شده است؟
– زیاد جزو علویان و شیعیان محسوب میشد، در دوره امیرالمومنین علیهالسلام تا شهادت امام علی(ع) جز شیعیان بود، حتی تا زمانی امام حسن علیهالسلام روی کار بودند، او این کارها را ادامه میداد، فرماندار فارس که قسمت جنوبی ایران را از اصفهان و کرمان به پایین را شامل میشد، اداره میکرد، معاویه چندین نامه برای او نوشت.
اما دلبستگی به دنیا از این آدم یک شخصیت منفوری ساخت.
انسان دوست ندارد، حتی اگر صفت ناپاکی را داشته باشد، بر ملا شود، زیاد در مجلس معاویه آمد و رسماً پذیرفت، هر کسی نسبت بر نسبش، حساس است، در حالی که پدرش، عبید بود، در مجلس رسمی گفتند که او فرزند زنازاده «ابی سفیان» است، حتی «ابوبکر»، برادر زیاد از آن مجلس دیگر، با برادرش حرف نزد – زیرا زیاد در یک مجلس رسمی حاضر شد که در واقع شغل «روسپیگری» را به مادرش نسبت دادند ـ این شخصی که این گونه با نسبش برخورد میکند، انتظار دارید که برای دنیای خودش چه کارها که انجام ندهد! مخصوصاً اگر انسان با سیاست، مدیریت و مدبری خاص باشد، پیامبر اکرم (ص) یک سخن دارند که فرمودند «هر گاه وابسته شدید، دیگر هیچ چیز برایت مهم نیست»، در زندگی عبیدالله هم این را میبینید، دلبستگی به دنیا و قدرت در وجود زیاد، یک اهریمنی را ساخته بود که حاضر شد از نسبش در یک مجلس رسمی بگذرد.
«زیاد» با حلقههای مدیریتی شیعیان آشنا بود
او نسبت به شیعیان ـ افرادی که ۱۰ سال پیش با آنها همپیاله بود ـ بسیار سخت میگرفت و چون آنها را میشناخت، سختگیری بیشتر میکرد، علویان چون در درون خودشان یک هسته مرکزی داشتند و رؤسا معلوم بود -یک تشکیلات غیر رسمی- با همه آنها، آشنا بود؛ یعنی علویان را به طور کامل میشناخت، یک نامه بسیاری بی ادبانهای، برای امام حسن علیهالسلام نوشت، امام حسن نمیخواستند، بگویند زیاد پسر کیست، چرا که با این دعوایی که معاویه به وجود آورده بود که پدرش یا ابوسفیان است یا عبید! به مادرش «سمیه» نسبت دادند؛ یعنی مودبانهترین کاری که یک بزرگوار میکند، «زیاد» در جواب امام حسن علیهالسلام یک نامهای نوشته است: از فلانی به حسن پسر فاطمه، این نامه را نیز برای معاویه فرستاد، معاویه توضیح زیبایی کرده است: امام حسن افتخارش این است که به او پسر فاطمه بگویند، چرا برای او این افتخار را علم کردی!
تنها «زیاد»، «عبیدالله» و «حجاج» همزمان در کوفه و بصره حکمرانی کردند
وی که سالیان درازی والی بصره بود، باید گفت که زیاد اولین کسی است که هم زمان فرماندار بصره و هم فرماندار کوفه بوده است، چرا که کوفه و بصره به علت تضادی که در میانشان بود، هیچ گاه یک حاکم نمیتوانست داشته باشند، تنها سه نفر قدرت داشتند که هم زمان فرماندار کوفه و بصره باشند؛ «زیاد بن عبید»، «عبیدالله بن زیاد» و دیگری «حجاج»، هر سه جز سفاکترین و خونریزترین آدمهایی هستند که آدم میتواند تصور کند.
«عبیدالله بن زیاد» در چنین خانهای بزرگ شد، مادر عبیدالله، ایرانی است، به نام «مرجانه»، در سال ۳۳ هجری بدنیا آمده است، حدوداً در حدود ۲۵ سالگی به حکومت رسیده است، در زمان معاویه بعد از مرگ پدرش، معاویه او را حاکم بصره کرد، معاویه، یک جوان ۲۵ ساله را که بسیار سفاک و خونریز بود، حاکم بصره کرد، آن موقع بزرگان بصره میگفتند؛ معاویه بر ما یک شخص نادان – افرادی که متناسب با تواناییشان در جایگاه قرار نمیگیرند ـ و سفاک قرار داده است.
«زیاد» حاضر نبود در راه اسلام هزینه کند/ «زیاد» در دوران حکومت امام علی(ع) در هیچ جنگی شرکت نکرد
از آنجایی که «عبیدالله» در سنین جوانی به دنیا و سیاست وابستگی داشت، طبیعتاً هر جنایتی را از او تصور کنید، میتواند انجام دهد، البته شخصی شجاع و خطیب بود، اما وقتی افراد در مسیر منحرف قرار میگیرند. صفاتی مثل شجاعت مزید بر علت میشود، آنها را به بیراهه بیشتری میبرد، زیاد جز گروه علویان شمرده میشد، ولی علوی واقعی نبود، دنبال قدرت، سیاست بود.
زیاد با اینکه در ردههای بالای حکومتی بود، در هیچ یک از جنگهای امام علی شرکت نداشت، یعنی حاضر نبود هزینه کند، در حالی که «بنعباس» رئیس او هم در جنگ جمل و صفین بوده است و هم گزارش جنگ نهروان او هست؛ یعنی تا وقتی نعمت است، در کنار امام است و به مجرد اینکه قدرت به سمت معاویه رفت، تغییر جهت داد، معاویه در زمان امام علی علیهالسلام نامهای به «زیاد» نوشته است که جواب بسیار تند و دندان شکنی به معاویه داد و با شدت برخورد کرد معاویه به قصد تزویر جلو آمده بود، زیاد در آن شرایط دید که امام علی علیهالسلام خلیفه مسلمین است و «بن عباس» حاکم بصره است، بنابراین دلیلی ندارد که به سمت گروه شورش چون معاویه برود.
در آن زمان وقتی جریان بر میگردد، چون وابسته به دنیاست، مطابق با دنیا مسیر حرکتش را تغییر میدهد، پس هنگامی که در صف امام علی علیهالسلام بود، علوی نبود، حتی در برخی از اوقات، بعضی از رفتارهایش مورد مخالفت امام قرار گرفته بود، نامه توبیخی امیرالمؤمنین علیهالسلام به «زیاد» در نهجالبلاغه هم آمده است.
روانشناسی عبیدالله از مردم کوفه، منجر به پسگیری بیعت کوفیان از مسلم شد
«عبیدالله بن زیاد» موقعی که امام حسین(ع) را به شهادت میرساند، ۲۸ ساله و جوان است، از طرفی حاکم کوفه و بصره بوده است، کل شام و مصر که مناطق بیرونی بودند، در واقع کل مناطق اسلامی در اختیار جوان ۲۸ ساله است که غرور جوانی دارد، زرنگ و شجاع است، وقتی عبیدالله وارد کوفه شده بود، علویان با حضرت مسلم بیعت کرده بودند و «بن زیاد» که روانشناس خوبی هم هست، با یک گروه اندک و پوشاندن صورت خود وارد کوفه شد، در ابتدا مردم تصور میکردند که سیدالشهدا وارد کوفه شده است، چهره خودش را تا هنگامی که بالای منبر رفت و سخن نگفت به مردم نشان نداد ـ هر سه نفر، سخنور قوی و خطیب ماهری بودند ـ در استدلالها، آیه قرآن را بلد بود و چون شخص خطیبی بود، توانست گروهی را که با حضرت مسلم علیهالسلام به عنوان نماینده سیدالشهدا بیعت کرده بودند، کاملا کوفه را برگرداند.
به این گونه بزرگترین جنایت تاریخ را مرتکب شد، یزید که پس از این جنایت میخواست، خودش رو کنار بکشد، همه کارها را به گردن عبیدالله انداخت و گفت، من فقط از امام حسین(ع) بیعت میخواستم، ولی عبیدالله این کارها را کرد، در حالی که یزید دروغ میگوید، اما جنایتهای عبیدالله بن زیاد را نباید نادیده گرفت، در دورهای که یزید مرد، مردم بصره شورش کردند، عبیدالله از بصره به حالت تحقیر آمیزی فرار کرد، آن کسی که همراهش بود با او صحبت کرد که در چه فکری هستی، میگوید «دو تا کار باید میکردم، یکی اینکه تمام زندانیهایی که در بصره بودند را باید میکشتم»؛ یعنی در حال فرار، ابراز تاسف میخورد که چرا زندانیها را نکشته است، این در حالی که چون آیندهاش هم معلوم نبود، زیرا اگر عبدالملک قدرت را در بصره میگرفت، زیاد باید تا آخر عمر به خاطر جنایتهایی که کرده بود، فراری میبود.
طی ۶ سال، از سپاهیان کفر کربلا جز تعدادی معدود باقی نماند/ ۲۸ هزار نفر تا عاشورا ۶۷ هجری در آتش انتقام خون حسین(ع) سوختند
در تاریخ طبری، «کامل» ابناثیر، معمولاً این مطلب را آوردهاند که عبیدالله بن زیاد اشتباه خودش را اینگونه میگوید: «من تاسف میخورم که چرا زندانیهای بصره را نکشتم و دوم اینکه چرا با مردم بصره نجنگیدم».
از «بن زیاد»، جوان مغرور چه توقعی دارید، خداوند تبارک و تعالی بسیاری از مکافات عمل را در این دنیا نشان میدهد، «عبیدالله بن زیاد» ۶ سال پس از حادثه عاشورا، در روز عاشورا به دست «ابراهیم» پسر مالک اشتر کشته شد، قتل زیاد در روز عاشورا است، نکته جالب تاریخی که خیلی عجیب هم هست، در عاشورای سال ۶۱، امام حسین علیهالسلام همراه با تعداد کم افرادش به شهادت رسیدند و اهلبیت ایشان به اسارت گرفته شد، هیچ کس در مخیرهاش خطور نمیکرد که این گروهی که اکنون پیروز میداناند، چه آینده بدی دارند، ۶ سال بعد، عاشورای سال ۶۷ از تمامی افرادی که در کشتار عاشورا دست داشتند که تعدادشان به ۲۸ هزار نفر میرسید، جز افراد انگشتشماری باقی نماندند؛ یعنی دست انتقام خدا نسبت به ظلم این گونه است.
یکی از آخرین سخنان امام حسین علیهالاسلام که امام سجاد برای ما گزارش کردند، این است که؛ به کسی ظلم نکن که به غیر از خدا پناهگاهی ندارد، چرا که کسی که پشت و پناهی جز خدا ندارد، خدا انتقامگیر سختی است.
امام حسین(ع) هادی امت است، در روز عاشورا حجت را بر مردم تمام میکند
حجتالاسلام طباطبایی در قسمت دوم این برنامه زنده تلویزیونی به سؤالات دیگری پاسخ گفت که مشروح آن در پی میآید.
* چرا در روز عاشورا تمام قواعد زیر پا گذاشتند؟ چرا حتی به طفل شیرخواره هم رحم نکردند؟
باید حادثه عاشورا را از منظرهای متفاوت نگاه کرد، از نظر تحلیل تاریخی، سیاسی، احساسی و حتی حماسی، یک موضوعی که در این خصوص مورد غفلت واقع شده، این است که عاشورا را باید از منظر سیدالشهدا دید، سیدالشهدا علیهالسلام هادی امت است، این فرد باید به گونهای عمل کند که حجت خدا بر همه تمام شود و هیچ کس در مقابل خدا استدلالی نداشته باشد، پس وظیفه سیدالشهدا به عنوان حجت الله، نماینده از طرف خدا این است که به گونهای عمل کند که هیچ حجتی برای همگانی باقی نگذارد.
گاهی اوقات از نظر سیاسی سؤال میپرسند که چرا امام حسین علیهالسلام به کوفه آمدند؟
همه کسانی که با فرهنگ کوفه آشنا بودند، میگفتند این کار خطاست، «بنعباس» رسماً گفت که کوفیان وفا ندارند، امام فرمودند، باید به کوفه بروند، چون اگر سیدالشهدا به کوفه نمیرفتند، در مقابل خدا حجت داشتند و میگفتند ما دعوت کردیم، برخی از کارها مثل شهادت کودک شیرخواره، اینها به پایان بردنش، بالاترین مراحل حجت الهی است؛ یعنی هیچ کسی از سپاهیان عبیدالله نمیتواند استدلال کند که من نمیدانستم، حضرت از تمام راهکارها استفاده کرد و نگاه میکنید که با عمامه پیامبر اکرم(ص) به میدان آمدند، حتی در آخرین لحظات نصیحت میکند، حتی اگر بناست «شمر»، «عمر بن سعد» در آخرین لحظه درخواست توبه میکردند، حضرت میپذیرفت، چرا که او هادی امت است و باید دست ما را بگیرد و بالا ببرد، حال این شخص یزید باشد، تمامی رفتار، حرکات و سکنات، گفتار و سکوت امام حسین علیهالسلام به عنوان حجت الهی است که حجیت بر تمام افراد تمام شود.
بصیرت شناسی «عابس» او را به سوی حق سوق داد
* یکی از افراد صاحبنام کوفه «عابس بن ابی شبیب» است، او چگونه توانست در آن شرایط فتنهآلود کوفه، راه درست را تشخیص دهد؟
شخصیت امام حسین علیهالسلام و اهل بیتشان اینقدر بزرگ است که انسان گاهی متوجه نیست که چه افرادی در کنار ایشان حضور داشتند، در واقع امام مانند خورشیدی میماند که وقتی میآید، بقیه ستارهها نور خودشان را از دست میدهند، کمتر کسی که مردم با آن آشنا هستند، «عابس بن ابی شبیب» است، میتوان گفت این انسان اگر در جای دیگر بود، تا حد یک امامزاده شان و منزلت داشت
وقتی حضرت مسلم علیهالسلام در کوفه نامه امام حسین علیهالسلام برای مردم خواند، عابس اولین کسی بود که پاسخ داد، اولین نفری بود که بلند شد، پاسخش خیلی دقیق است؛ یعنی فرهنگ کوفیان را میشناسد «اما بعد، من از حال و روز مردم به تو نمیگویم و نمیدانم در دل آنها چه میگذرد و کدام یک از آنها به تو نیرنگ میزنند، تنها به خدا سوگند از آنچه که در دل خودم میگذرد، به تو میگویم، به خدا هرگاه دعوت کنی، پاسخ میدهم، در کنار شما با دشمنان میجنگم و شمشیر در راه شما میزنم تا خدا را دیدار کنم و از این کار جز رسیدن به آنچه در پیش من است مزد نخواهم خواست».
دقیقا برعکس آن وابستگی که ما در مورد آن سه نفر گفتیم، عابس به هیچ چیز وابسته نیست، با اینکه شجاعتش به گونهای است که همه از او میترسند ولی او تنها و تنها خدا را نظر دارد، وقتی حضرت مسلم جواب نامه سیدالشهدا علیهالسلام را نوشت، توسط عابس فرستاد و او جواب نامه را مکه به نزد امام آورد، در تمام صحنههای همراه سیدالشهدا بود، وقتی که روز عاشورا اباعبدالله سیدالشهدا را خطاب قرار داد و گفت «من برای دفاع از شما و جلوگیری از ستم شما چیزی عزیزتر از جانم ندارم»، ولی عابس جز شجاعترین افرادی است که کوفیان میشناسند، هنگامی که در جلوی لشکر آمد بجگند، مردم ترسیدند، در واقع کسی قدرت مقابله با او را نداشت، وقتی آمد، یکی از سپاهیان عمر سعد گفت «این شیر شیران است»، هیچ کس سراغ او نرفت، عابس در این هنگام میگوید «کسی نیست که با من مبارزه کند»، هیچ کس جوابش را نداد و در آخر عمر بن سعد دستور داد او را سنگباران کنند و در آن هنگام از هر طرف به سمت او حملهور شدند، یکی از رسوماتی که عرب در مبارزه فردی داشت، اینکه نباید دستهجمعی حمله کند و این نامردی تلقی میشد، ولی عمر بن سعد دستور سنگباران میدهد، عابس وقتی دید کسی با او نمیجنگد، کلاهخودش را برداشت، زره را از تنش کند، بعد حمله کرد، با این حال ۲۰۰ نفر از او فرار میکردند.
یک نکته خیلی جالبی که در مورد اصحاب امام حسین علیهالسلام وجود دارند، این است که آنها می دانستند که نمیتوانند مانع شهادت اباعبدالله الحسین شوند، لذا وظیفه خودشان میدانستند که از امام دفاع کنندف هنگامی که عابس در حمله دسته جمعی کشته شد، چند نفر برای جدا کردن سرش دعوا می کردند، چرا که کشتن عابس افتخار تلقی میشد و هیچ کس به تنهایی نمیتوانست، عابس را بکشد.
* چرا برخی از افراد مدینه به خصوص بعضی از علویان با کاروان امام حسین علیهالسلام به سوی مکه و کوفه حرکت نکردند؟ سرنوشت این افراد چه شد؟
انتظار این بود که برخی از افراد در حادثه کربلا حضور داشته باشند، مانند «عبدالله بن جعفر» و «محمد حنیفه» از شخصیتهای مهم بودند که با سیدالشهدا علیهالسلام در کربلا حضور نداشتند، برای فرار از کربلا و عدم حضورشان دست به توجیح میزنند، امام حسین میفرمایند «هرکس با من نباشد، رستگار نخواهد شد»، به نظر میرسد این افراد، آنچنان مرید امام حسین علیهالسلام نبودند که خودشان را فدا کنند، چرا که آدمهای عالم بودند و در این مورد میشود به آنان ایراد گرفت.
خوارج در دوره امام علی(ع) آبستن حوادث کربلا شدند
* خط منحرف کربلا ریشه در کدام وقایع تاریخی دارد؟
«شیخ مفید» استاد سید رضی و صاحب کتاب «ارشاد» متوفی ۴۱۳ هجری قمری است که تشیع با همت ایشان پا به عرصه وجود نهاد و حق بزرگی به گردن شیعه دارد.
شیخ مفید استاد فقه و حدیث هستند، در کتاب «ارشاد» به زندگی دوازده امام ذکر شده است، در جلد اول به مباحث امیرالمومنین علیهالسلام پرداخته و در جلد دوم زندگی سیدالشهدا علیهالسلام را به رشته تحریر در آورده است، این کتاب قرابت زیادی با کتاب «تاریخ طبری» اهل سنت دارد، لذا میتوان گفت شیعه و سنی در گزارشهای جریان عاشورا متفق القول هستنداست.
دیده میشود که افراد سپاه عمر بن سعد به قصد قربت و با وضو وارد صحنه میشوند تا پسر پیامبر را در صحرای کربلا به شهادت برساند، این خط انحراف ریشه تاریخی در خوارج دروان امام علی علیهالسلام دارد، خوارج در دوره امام علی (ع) به انحراف بدی دچار شدند که در نهایت مقابل امیرالمومنین (ع) قیام کردند، لذا باید روانشناسی افراد مثبت و منفی را در طول تاریخ با هم مقایسه کنیم و آن را در زندگی خودمان جامه عملبپوشانیم.
استبداد به رأی خوارج آنها را از صراط مستقیم دور کرد
خوارج با قرآن مانوس و قاری قرآن بودند، اما شخصیت تکبعدی آنها باعث شد که قاری بودنشان به ضرر آنها تمام شد، با سنت پیامبر(ص) آشنا نبودند، هر چند که بسیار عابد بودند، زندگی زاهدانه داشتند، پیشانیشان از سجده های طولانی پینه بسته بود، اما از بصیرت لازم برخوردار نبودند و این عوامل سبب شد که دچار عجب و غرور شوند، در مقابل امیرالمومنین علیهالسلام بیایستند و امام را مجبور کنند که حکمیت را قبول کند، وقتی اشتباه خود را فهمیدند، به جای اینکه عذرخواهی کنند، گفتند که ما خطا کردیم و کافر شدیم، شما هم خطا کردید و کافر شدید، دچار گیجی شخصیت شدند و با امام علی علیهالسلام جنگیدند.
خود برتر بینی آنها باعث شده بود که مردم را خارج از دین ببینند و قیامهای متعددی داشته باشند و همیشه شکست میخوردند، استبداد به رای داشتند، امام علی خوارج را به عنوان شاذ و شکاک معرفی میکنند.
امام علی(ع) برخورد با خوارج را افتخار خود میداند، چرا که خوارج چهره ذیالصلاحی داشتند
در خوارج صفات مثبتی وجود داشت که باعث میشود که خود را برتر از دیگران ببینند و دچار عجب، کبر و غرور شوند، نتیجهای که حاصل میشود به حرف دیگران گوش نمیدهد، به این گونه امام علی به مقابله با خوارج در جنگ نهروان رفت و امیرالمومنین در جایی میفرمایند «چشم فتنه را من کور کردم، هیچ کس غیر از من نمیتوانست این کار را بکند»، چرا که ظاهر آنها موجه بود، آنها با ظاهر صلاح خودشان به این گونه عمل کردند، لذا امام برخورد با فتنه خوارج را افتخار خود بیان میکنند که چقدر با بینش و آگاهی همراه بوده است.
حبیببن مظاهر نقطه مقابل خوارج، سعیدی که صراط مستقیم را یافت
حبیب بن مظاهر جزو صحابه پیامبر شمرده میشود، نوع نگاه او به اهل بیت و کربلا خیلی آگاهانه است، او همان صفاتی را که خوارج داشتند، دارا بود، بزرگ، قاریان کوفه بود، از کسانی بود که بیشتر روزهدار و شب زندهدار بود، یعنی اسوه در زهد و عبادت بود، حتی در روز عاشورا از او خواستند که با کوفیان صحبت کند چون «سید قراء» بود، از وجهات خاصی برخوردار بود، گفته شده است که آدم خیلی جدی و منضبط بوده است، در شب عاشورا که شوخی میکند، مورد تعجب دیگران میشود که انون چه موقع خنده و شوخی است، که جواب میدهد «براى خوشحالى چه موقعیتى بهتر از حالا؟! به خدا سوگند! چیزى نمانده که این طغیانگران با شمشیرهایشان بر ما بتازند و ما به حورالعین بهشتبرسیم»، بین آنها و بهشت فاصلهای نیست، آنها بر خلاف خوارج که بیبصیرت بودند، بالاترین بصیرت را داشتند، چنان با شهامت میجنگیدند که گروه مقابل فرار میکردند.
Related Images:
Visits: 18