روزی مردی از بازار عطرفروشان می‌گذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد. مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت، همه برای درمان او تلاش می‌کردند. یکی نبض او را می‌گرفت، یکی دستش را می‌مالید، یکی کاه گِلِ تر جلو بینی او می‌گرفت، یکی لباس او را […]

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق‌تر و بهتر بود، چرا که می‌توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی‌دید. اما با وجود تمام […]

یک مرد سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت، از مرد  پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ مرد گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان […]

گفت: چند سایت زرد وابسته به اصلاح‌طلبان با چاپ تیتر و عکس دو نسخه از کیهان به فاصله ۸ سال، مدعی تناقض‌گویی کیهان شده است. گفتم: حالا چی گفته؟! چی نوشته؟! گفت: نوشته است کیهان در سال ۸۶ پیروزی اردوغان را پیروزی اسلام‌گرایان دانسته و از آن استقبال کرده بود […]

گفت: روزنامه‌ زنجیره‌ای آرمان مصاحبه‌ای از عباس عبدی را با آب و تاب چاپ کرده بود ولی بعدا معلوم شد اصلا چنین مصاحبه‌ای انجام نشده است! گفتم: مگر یادت رفته چند سال پیش قرار بود احمدی‌نژاد در تلویزیون مصاحبه داشته باشد و این برنامه لغو شد اما، دو روزنامه زنجیره‌ای […]

زنی مشغول درست کردن نیمرو برای صبحانه بود.ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز…. وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش باید بیشتر کره بریزی … وای […]

مردی قصد داشت به ملاقات خدا برود، در راه با دو نفر برخورد کرد. فرد اول شخصی بود که در جنگل زندگی می‌کرد، روی سرش می‌ایستاد و همه نوع یوگا و کارهای این چنینی انجام می‌داد و قید و شرطهای زیادی برای خودش داشت و دائم خدا را صدا می‌زد. […]

دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند. اولی گفت: به مقدار ۱۰ قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و […]

صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد واو را به طویله خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف می‌گریخت. هنگام شب مرد صیاد، کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگی […]

پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست‌ که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند؛ و دورها همیشه‌ دور بودند. سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید. پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک؛ و سنگ‌پشت‌ رو […]

جینی دختر زیبا و باهوش پنج ساله ای بود. یک روز که همراه مادرش برای خرید به فروشگاه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش ۱۰/۵ دلار بود، دلش بسیار آن گردن بند را می خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد […]

در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد، هر چه کرد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز […]

در داستانی در گلستان سعدی آمده است: در یکى از جنگ‌ها، عده‌اى را اسیر کردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا یکى از اسیران را اعدام کنند. اسیر که از زندگى ناامید شده بود، خشمگین شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد که گفته […]

روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا میزان ایمان دانشجویان اش را بسنجد. او پرسید: (( آیا خداوند , هرچیزی راکه وجود دارد , آفریده است؟)) دانشجویی شجاعانه پاسخ داد : (( بله !)) استاد پرسید: (( هرچیزی را ؟!)) پاسخ دانشجو این بود: (( بله ; هرچیزی را. )) […]

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در رابطه به موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند و وقتی به موضوع خدا رسید، آرایشگر گفت : “من باور نمیکنم خدا هم وجود داشته باشد”. مشتری پرسید: “چرا باور نمیکنی؟” […]

در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید.همه اینکارو انحام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد.اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف ۵ دقیقه پیدا کند.همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به […]

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو ۳ پند می دهم که کامروا شوی :  اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی  پسر لقمان […]

بین مادربزرگ و پدربزرگ من سر هر چیزی به راحتی دعوا می شه. فرقی نداره چی بگی، بگو اقیانوس آرام، بگو کویر لوت، خلاصه هر چی می خوای بگو بعدش یه دعوا تحویل بگیر یه دعوا که با خلاقیت و استعدادهای فوق العاده ی این سالمندان عزیز درست شده. من […]

روزی بهلول از کوچه ای میگذشت، شخصی بالایش صدا زده گفت: ای بهلول دانا! مبلغی پول دارم، امسال چه بخرم که فایده کنم؟ بهلول :  برو، تمباکو بخر! مردک تمباکو خرید، وقتیکه زمستان شد، تمباکو قیمت پیدا کرد. به قیمت خوبی به فروش رسید. بقیه هر قدر که ماند، هر […]

یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت. ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد. […]

سیاری از اعمال و رفتار آدمی که ناشی از اشتباه یا علت جهالت و جوانی باشد قابل عفو و بخشایش است ولی بعضیها که لذت عفو را نچشیده اند در انتقام و کینه توزی چنان یکدنده و مقاوم هستند که به هیچ وجه حاضر نمی شوند ذره ای ازانتقامجویی خارج […]

در افسانه ای آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای  چوبی می بست…چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت.  هربار که مرد مسیر خانه اش […]

مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت . خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود. مسافر فریاد زد : هی، خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : میدانم! مسافر گفت: پس چرا بیرون نمی […]

نودیها

مجله سرگرمی نودیها

ما سعی کردیم با دیگر مجله های موجود در اینترنت کمی متفاوت باشیم اینجا اگر جستجو کنید مطالب متنوع بسیاری خواهید یافت. بیش از 16000 مطلب ...