داستان دزد و لحاف
در یک شب زمستانی سرد ، ملا در رختخواش خوابیده بود که یکباره صدای غوغا از کوچه بلند شد . زن...
در یک شب زمستانی سرد ، ملا در رختخواش خوابیده بود که یکباره صدای غوغا از کوچه بلند شد . زن...
درویشی که بسیار فقیر بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاکم شهر...
پنجاه و نه؛ پنجاه و هشت؛ پنجاه و هفت ... راننده ی عصبانی که نتواتسته بود به موقع ماشین را...