عشق من مهناز – فصل سوم قسمت هفتم – قسمت آخر این فصل
از اول صبح عروسی مقداری نگرانی و دلهره داشتم اما مهناز اصلاانگار نه انگار ، آرومه آروم بود. روز عروسی...
عشق من مهناز
داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت بیست و نهم – پایان فصل دوم
دو ماه بعد از عید رفتم اتاق بابا سعید و مسایل و براش گفتم پدر گفت:"باید این تغییر و بهش...
داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت بیست و هشتم
شرکت آقا باقر از چهارم عید تا دوازدهم تعطیل نبود تصمیم گرفتم صبح برم باهاش صحبت کنم. صبح از خواب...
داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت بیست و هفتم
سایت نودیها : روز دوم عید ، صبح زود، وسایل رو برداشتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به شهر...
داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت بیست و چهارم
محدثه ، مامان مهناز ، بابا سعید و من ، جمع شدیم توی آشپزخونه و نشستیم دور میز ناهار خوری....
داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت بیست و یکم
از فردای اون روز هر از چند گاهی نگاهم به مهناز می افتاد و دوباره دلم یه جوری می شد....
داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت بیستم
چندین و چند روز گذشت تا اینکه من کم کم حالم بهتر شد یک مقدار از عقب موندگی های درسیم...
داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت نوزدهم
شکست واقعی رو تجربه کردم بهش پیامک دادم:"حنانه من تو رو خیلی دوست داشتم اما تو قبل از من با...
داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت هجدهم
سایت نودیها : رفتم خونه به محض رسیدن رفتم اتاق محدثه و گفتم :"محدثه تو دوست پسر داری؟" گفت:"یواش! مامان...
داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت هفدهم
محدثه به سرعت داشت شبیه حنانه میشد. این تناقص توی خودم رو نمی فهمیدم از طرفی میخواستم با یه کسی...
داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت شانزدهم
ارتباط پیامکی شروع شد و کم کم به دیدار توی فروشگاه و بوستان و... رسید.اواخر تیر ماه بود. با هم...
داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت سیزدهم
سایت نودیها : رفتم طرفش و یه جورایی خودم رو سرگرم یکی از غرفه ها کردم که شاید من رو...
داستان عشق من مهناز – فصل دوم قسمت اول
سالها از اون داستانی که پدرم برای شما نوشته بود گذشته ، منظورم داستان عشق من مهنازه حالا من میخوام...
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت هشتم فصل اول
در جواب سوال مهناز گفتم : - "راستشو بگم؟" - "ناراحت نمیشی؟" گفت : - "نه" گفتم : - "یکی...
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت ششم فصل اول
روز چهارم با مهناز مثل چند روز قبل که تو شهر بودیم با هم قرار میذاشتیم و صحبت میکردیم. توی...
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت سوم فصل اول
مهناز از من خواسته بود، برم تپه ای که همیشه می‌رفتیم. اما اون با من چکار داشت؟؟ تمام شب رو...
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت دوم فصل اول
…وقتی در رو باز کردم با صدای باز شدن در پدر مهناز در حالی که کمربند تو دستش بود رو...
داستان سریالی عشق من مهناز ـ قسمت اول فصل اول
سلام اسم من سعید هستش، میخوام داستانی را برای شما بگم از چند سال قبل خودم ، که بسیار جالب...